مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله ن وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند بعنوان آخرین خواسته و وصیت چیزی را از آنها بخواهیم تا برای هریک از ما انجام بدهند. هریک از دوستانم تقاضاهای خود را گفتند و آنان خواسته های دو دوستم را انجام دادند و سپس آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید بسیار وحشت زده و ترسیده بودم که ناگهان فکری به خاطرم رسید و به آنها گفتم: آخرین خواسته من در زندگی این است که لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!

کریمی مشاور بیمه

داستان کوتاه آموزنده7

داستان کوتاه آموزنده6

داستان کوتاه آموزنده5

های ,خواسته ,کشتند ,آخرین ,رسید ,وحشی ,از ما ,را کشتند ,کشتند وقتی ,دو دوستش ,آخرین خواسته

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار نهضت سوادآموزی bakhabarbash Material Engineer آکادمی تخصصی ناخن آوا سایبان برقی okvisa hakya فروشگاه آنلاین آیفون صوتی و تصویری طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل تاسیسات صنعتی و ساختمانی